سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انتقام و سر به مهر ماندن اسرار

مهندس سید محمد لاجوردی فرزند شهید لاجوردی درباره روزهای آخر حیات شهید لاجوردی می گوید: موتور سیکلت‌هایی در کوچه رفت و آمد داشت و کشیک می‌داد و پدرم به آقای فرهمند که سر کوچه ما منزل داشتند و مشرف به کوچه ما بود، زنگ می‌زدند و وضعیت را جویا می‌شدند یا تلفن‌های مشکوک مختلفی که به خانه‌مان می‌شد. گاهی هم ایشان هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته، برمی‌گشتند، چون مشاهده می‌کردند که از طرف منافقین کمین شده .

ایشان روز یکشنبه اول شهریور 77 شهید شدند. روز جمعه قبل از آن که ما با ایشان بودیم،‌ به ما در خانواده گفتند بیایید عکس آخر را بگیریم. ما قبلاً هیچ وقت از ایشان چنین تعابیری را نشنیده بودیم. این اولین و آخرین باری بود که ما چنین تعبیری را از ایشان شنیدیم و الان ما این عکس آخر را داریم.

حتی روز یکشنبه صبح که داشتند از منزل خارج می‌شدند، وصیت‌نامه‌شان را از دِراوِر درآورند و مجموعه‌ای از کاغذهایشان را پاره کردند، بعضی از اصلاحات را انجام دادند و بسیاری از کارهایی را کردند که انسان موقعی که می‌خواهد به یک مسافرت طولانی برود، انجام می‌دهد. انگار داشتند آماده می‌شدند و بعد خانه را ترک کردند. من شب قبل از شهادت ایشان به دیدنشان رفتم. ساعت 11 شب بود و ایشان در زیرزمین مشغول کار بودند. یک الهام عجیب باطنی هم بر من مستولی شده بود و توی بحر ایشان رفته بودم. منزل ما از حاج آقا فاصله داشت و من به‌رغم میل خودم، ناچار شدم پس از اندکی از ایشان خداحافظی کنم و بروم.

وقتی خبر شهادت را دریافت کردم، در شرایط بسیار بدی قرار داشتم. یکی از دوستانم که الان هم با هم ارتباط داریم، به من تلفن زد و گفت "محمد! توی بازار چه خبر است؟ می‌گویند در اطراف مغازه پدرت تیراندازی شده است." من ناگهان تکان خوردم و شروع کردم به تماس گرفتن با بازار، ولی از آن طرف کسی جواب نمی‌داد. بالاخره بعد از تلاش‌های بسار توانستم با پسرعمه‌ام که در آن حوالی حضور داشت، تماس بگیرم و فهمیدم جداً خبرهایی هست.


در میانه راه به من گفتند که پدرم زخمی شده‌اند و بهتر است که بروم بیمارستان سینا. وقتی به آنجا رسیدم، کشوهای سردخانه را که بیرون کشیدند، پیکر ایشان را دیدیم که از ناحیه سر و چشم راست گلوله خورده و فرق‌شان شکافته شده بود. پیکرشان کاملاً غرق به خون شده بود. از این منظره فوق‌العاده متأثر شدم و روزهای متوالی تحت تأثیر آن منظره بودم.

به من گفتند که ایشان زخمی است و ناگهان در بیمارستان،‌ مرا با چنین منظره‌ای روبرو کردند که اثر فوق‌العاده عمیقی روی من گذاشت. درست است که ایشان از لحاظ فیزیکی خیلی در کنار ما نبودند، اما مظلومیت‌شان واقعاً روی من تأثیر عجیبی داشت. من یک ساله بودم که ایشان مبارزات سیاسی‌شان را آغاز کردند و ما دوستان ایشان را می‌شناختیم و ارادتی را که ایشان نسبت به آنها ابراز می‌کردند اما یک‌باره مواجه شدیم با سیلی از نامهربانی‌ها،‌ و به بهت و حیرت و بی عملی در مقابل جو منحرف حاکم ناجوانمرد که سوار خرمراد هوس ترکتازی می کردند آن هم بعد از این همه سال و امتحان پس دادن‌ها و وضعیت عجیبی که ایشان پیدا کردند، واقعاً دل همه ما را به درد می‌آورد و من عمیقاً از این ناسپاسی‌ سنگینی که در حق‌شان شد، رنج می‌بردم.

اما بی انصافی است اگر به یاد نیاوریم و قدران نباشیم درایت و هوشمندی رهبری در تمام این دوران سخت میانی را که امام و یاران اصل و سابقه دارش را زیر خاکی می‌خواست یا حداکثر در موزه ها و در این موضوع خاص پیام رسای ایشان به مناسبت شهادت این سرباز نظام.






تاریخ : پنج شنبه 93/3/1 | 1:1 صبح | نویسنده : علی نظری | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.